معنی زکی خان زند

لغت نامه دهخدا

زکی خان زند

زکی خان زند. [زَ ن ِ زَ] (اِخ) از سرداران مشهور زندیه و پسر بوداق خان و پسرعم کریمخان و همچنین برادر مادری وی و در دوران حکومت کریمخان اغلب ملازم او بود و زمانی هم در بنادر جنوب مازندران حکومت راند. مردی متهور و جسور بود و پس از فوت کریمخان، عده ای از رؤسا و خاندان زندیه را بکشت تا پسر کهتر کریمخان، محمدعلی خان را که داماد وی بود به سلطنت رساند، ولی عاقبت راضی شد که به سلطنت ابوالفتح خان تن دردهد و محمدعلی خان را نیز با وی شریک گرداند با این همه خود به وکالت و نیابت آنان زمام امور را بدست گرفت و صادق خان برادر کریمخان را که از بصره عازم شیراز شده بود، دفع کرد و ابوالفتح خان را بعلت تمایل به صادق خان از کار بر کنار ساخت و نام سلطنت بر محمدعلی خان نهاد و بر اثر ظلم و تعدی وحشیانه اش در سال 1193 هَ. ق. در ایزدخواست بدست عده ای از یارانش کشته شد. رجوع به فرهنگ فارسی معین ج 5، دایره المعارف فارسی و مجمل التواریخ گلستانه شود.


صادق خان زند

صادق خان زند. [دِ ن ِ زَ] (اِخ) وی برادر کوچک کریم خان است و همواره اطاعت او میکرد. کریم خان وی را با سی هزار سوار و پیاده مأمور فتح بصره کرد. و او شش ماه بصره را سخت در محاصره گرفت. سپس کریمخان، علیمحمدخان ولد محمدخان زند را به یاری وی فرستاد. این دو به اتفاق بصره را فتح کردند. سلطان عثمانی به اعتراض برخاست و کریم خان عبداﷲبیک کلهر را به رسالت روانه ٔ استانبول کرد و کار به مصالحت کشید و صادق خان بصره را تخلیه کرد و رو به شیراز نهاد و چون به یک منزلی شیراز رسید و خبر مرگ کریم خان و قتل خوانین را شنید به رشت گریخت و به هدایت خان رشتی متوسل شد و لشکری فراهم آورد و به جنگ زکی خان روی نهاد. چون زکی خان از قدوم وی مطلع شد، به عزم جنگ با وی بطرف اصفهان حرکت کرد. در یک منزلی اصفهان ابوالفتح خان پسر کریم خان با سران سپاه ساخته زکی خان را کشته و به اتفاق صادق خان بطرف شیراز حرکت کردند. (از مجمل التواریخ گلستانه صص 282- 287). و در ذیل مجمل التواریخ آمده: کریم خان در شب 13 صفر 1193 هَ. ق. درگذشت. و زکی خان بنام تقویت ابوالفتح پسر کریم خان همه ٔ بزرگان زندی را هلاک کرد وسه ماه در شیراز فرمانروا بود. و چون صادقخان در بصره خبر مرگ برادر بشنید بطرف شیراز حرکت کرد و چون نزدیک شهر رسید زکیخان گفت: هر یک از سران همراه صادق خان او را ترک نگویند، زن و بچه ٔ آنان را در شیراز اسیر گیرند. همراهان صادقخان ناچار او را ترک گفتند وبه شیراز آمدند و صادقخان به کرمان گریخت و به سعی محمدحسین حاکم سیستان لشکری فراهم آورد و چون در این وقت خبر قتل زکیخان بدو رسید رو به شیراز نهاد، و مدتی با ابوالفتح خان پسر کریم خان سازش کرد، اما چون ابوالفتح خان بی لیاقت بود و به می گساری میپرداخت، لشکریان، صادق خان را به سلطنت برگزیدند. در سال 1196 هَ. ق. علی مرادخان شیراز را فتح و صادق خان را کور کرد و پسران او را بکشت. و صادق خان پس از نابینا شدن خودکشی کرد. (ذیل مجمل التواریخ گلستانه صص 283- 286).و رجوع به حاشیه ٔ آقای مدرس رضوی بر آن کتاب شود.


زکی

زکی. [زَ کی] (اِخ) رجوع به زکی همدانی در همین لغت نامه شود.

زکی. [] (اِخ) نام شهری ازبلاد عمان. ابن بطوطه. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).

زکی. [زَ کا] (ع اِ) جفت از هر عدد. مقابل طاق. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به زکا شود.

زکی. [زَ / زَ کی ی] (صوت) در تداول کلمه ٔ تعجب است. ای عجب ! (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).

زکی. [زَ] (از ع، ص) مالدار. متمول. (ناظم الاطباء). || آنکه قسمتی از مال خود را به فقرا دهد. || پاکدامن. تولک. || باهوش. || چابک. || توانا. || نموکننده مانند کودک. (ناظم الاطباء).

زکی. [زَ کی ی] (اِخ) از جمله ٔ القاب امام چهارم علی بن حسین بن علی المرتضی (ع) است. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 62 شود.

زکی. [زَ کی ی] (اِخ) (پارسا) انجیل لوقا 19: 2 مردی از اغنیای یهود است که در اریحا سکونت داشته، رئیس عشاران آن حدود بود. رجوع به قاموس کتاب مقدس شود.

زکی. [زَ کی ی] (اِخ) از جمله ٔ القاب امام حسن بن علی المرتضی (ع) است. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 21 شود.

زکی. [زَ کی ی] (اِخ) از جمله ٔ القاب امام حسین بن علی المرتضی (ع) است. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 33 شود.

زکی. [زَ کی ی] (اِخ) لقب امام حسن عسکری است. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 98 و 99 شود.

زکی. [زَ کی ی] (ع ص) پاکیزه. (ترجمان القرآن) (منتهی الارب). پاک از فساد. (غیاث) (آنندراج). طاهر. طیب. پاک. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا):
بویا چون مشک زکی بینمش
گاه جوانمردی و گاه وقار.
منوچهری.
معجزه همچون گواه آمد زکی
بهر صدق مدعی در بیشکی.
مولوی (مثنوی).
|| فعیل از زکاء بمعنی فاعل و در سوره ٔ مریم: قال انما اءَنا رسول ربک لأَهب لک غلاماً زکیّا. بیضاوی گوید: یعنی طاهر از گناهان و نامی بر خیر. (از اقرب الموارد). || زائد الخیر و الفضل بین الزکاء. (ذیل اقرب الموارد). || نیکو و خوش عیش. ج، ازکیا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).

حل جدول

زکی خان زند

از سرداران مشهور زندیه

واژه پیشنهادی

رقیبان کریم خان زند

احمد خان ابدالی، آزاد خان افغان، ابوالفتح خان و علیمردان خان

معادل ابجد

زکی خان زند

749

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری